این دست های خالی و ناتوان محتاجت 

مرا فقط به رضای خدا دعا کن 

وقتی که درهای آسمان و زمین 

 برای من دیوار شده 

و هر کس که می رسد 

نقش پوتین هایش را 

 نثار تنم میکند 

شاهزاده ی قصه های هرشب من

دیگر نیس 

تا هزار و یک شب مرا تمام کند 

خدایا ... 

خدای من 

این آیینه ای که روبروی من گذاشته ای  

چیست؟ 

که وقتی خودم را در آن میبینم 

من در خود میشکنم 

کدامیک من؟ 

و کدامیک آیینه است؟ 

میخواهم آیینه را بشکنم 

اما هراسانم که خود بشکنم 

هرچند من همان آیینه شکسته ام که 

دنیا را در تکه هایش  خواهی دید 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد