گاهی گمان نمی کنی و میشود
گاهی نمیشود که نمیشود
گاهی هزار دعا بی استجابت میشود
گاهی قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و شهر با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آ مد،
خار خندید و به گل گفت سلام و جوابی نشنید!
خار رنجید ولی هیچ نگفت،
ساعتی چند گذشت،
گل چه زیبا شده بود!دست بی رحمی آمد نزدیک،
گل سراسیمه ز وحشت افسرد،
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید!
صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید.
گل صمیمانه به او گفت: سلام...