ما هردو احمقیم ،من که تمام روزهای این سال کویری را در انتظار باران بودم و تو که همین یک روز بارانی را با چتر از کنارم گذشتی...
وقتی می خندی زنبور های عسل راه کندوهایشان را گم می کنند...
اگر باران ببارد ،باز می آیم درون کوچه ی امید،و از ترکیب دستانم برایت چتری می سازم،مبادا قطره ای باران بیازارد نگاه مهربانت را...
مهربانیت آنقدر زیباست که سنجاقکی بدون ترس بر روی کف دستانت آب خواهد خورد.