الان

قبلا به زمستون بهار میگفتم ولی الان به بهارم میگم زمستون

یک شبی مجنون نمازش را شکست 

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست  

عشق آن شب مست مستش کرده بود 

فارق از جام الستش کرده بود...! 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای 

بی صلیب عشق دارم کرده ی... 

خسته ام زین عشق دل خونم نکن 

من که مجنونم تو مجنونم نکن 

مرد این بازیچه دیگر نیستم 

این تو و لیلای تو...من نیستم!! 

گفت ای دیوانه لیلایت منم 

در رگ پیدا و پنهانت منم 

سالها با جور لیلی ساختی 

من کنارت بودم و نشناختی

دور باش ولی نزدیک من...از نزدیک بودن های دور میترسم...(دکتر شریعتی)