درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهی ها نیست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است
از ماضی ها و مضارع ها خسته ام،دلم برای یک حال ساده تنگ شده است
آنکه می رود نمی داند اما آنکه بدرقه می کندخوب می داند کاسه ی آب معجزه نمی کند
چه ساده بودم که گمان می کردم دورم می گردند،کسانی که دورم میزنند