نامه

هر وقت تو را می بینم  

از شعرهایم نا امید می شوم 

تو زیبایی...زیباییت آن قدر است  

که وقتی به آن فکر می کنم  

زبان می خشکد 

کلمات له له می زنند 

و مفردات شعر ... 

از تشنگی نجاتم بده 

کمتر زیبا باش 

تا شاعر شوم 

معمولی باش 

مثل همه ی زنان باش !

تا با کلمات  

تا با زبان آشتی کنم

نامه

چهره ات روی ساعتم حک شده 

حک شده روی عقربه های دقیقه شمار 

ثانیه شمار  

و هفته ها و ماه ها و سال ها  

زمان ندارم  

تو زمان منی  

با تو جهان لحظه های کوچک پایان گرفته   

چیزی برای من نمانده! 

گلی نمانده برای مراقبت 

کتابی برای خواندن در تنهایی 

می ریزی توی چشم ها و ورق ها 

توی دهان ها و واژه ها 

روی سر و بالشم 

انگشت ها و کتابم

معلوم است از اقامتگاه دایمی ات در من  

دخالتت در حرکات دست هام،مژه هام، 

افکارم شکایت نمی کند 

گندمزار از فراوانی خوشه ها شکایت نمی کند 

درخت انجیر از جیرجیر گنجشک 

تمام آنچه میخواهم این است 

بانوی من! 

زیاد در قلبم حرکت نکن درد میکشم!

این چای سرد از دهن افتاده ی کم رنگ،این دفتر دلتنگ،سرگیجه ساعت،این خودنویس سفیدکم طاقت،سرمیرود از واژه ها اندوه پنهانم،تو نیستی...،من شعرهایم رابرای باد میخوانم

همیشه از کسایی که  دوستشان داشتیمو ترکمون کردن ناراحتیم که چرا حداقل یه یادگاری واسه ما نذاشتنو رفتن،اما بزرگترین یادگاری که بهترین کسامون واسمون میزارن دلتنگی واسه اوناست

بهش گفتم حاضری دلم رو بخری ؟گفت قیمت دلت چند؟گفتم به بهای زندگیت،اما زندگیت رو نمیخوام ولی فقط تو بخند.او خندید و دلم رو گرفت،من غرق خنده ی او بودمو تا به خودم اومدم دیدم رفته و دل منم همراه خودش برده!وقتی دنباتش راه افتادم تا پیداش کنم ،دیدم تو بین راه دل منو زمین انداخته و پاشو رو قلبم گذاشته و رفته،اما قافل از اینکه جای پاشو رو قلبم جا گذاشته و رفته.جای پایی که با هیچ موج دریایی و با هیچ گرد و خاکی پر نمیشه.مثل جای پایی که روی سیمان خیس گذاشتی و این سیمان خشک شده باشه