وقتی می خندی زنبور های عسل راه کندوهایشان را گم می کنند...
اگر باران ببارد ،باز می آیم درون کوچه ی امید،و از ترکیب دستانم برایت چتری می سازم،مبادا قطره ای باران بیازارد نگاه مهربانت را...
مهربانیت آنقدر زیباست که سنجاقکی بدون ترس بر روی کف دستانت آب خواهد خورد.
این که من می کشم درد بی تو بودن نیست،تاوان با تو بودن است.
گفتند ستاره را نمی توان چید و آنان که باورشان شد،برای چیدن ستاره حتی دستی دراز نکردند،اما باور کن که من به سوی زیباترین و دورترین ستاره دست دراز کردم،هرچند دستانم تهی ماند اما چشمانم لبریز از ستاره شد...